دیگه به کسی نمیگم شیطون!
یکی از بچه ها خیییییییلی شلوغ میکرد بهش گفتم شیطون.
شیطان در کشتی
هنگامی که حضرت نوح(ع) کشتیاش را ساخت و در آن انواع حیوانات را جای داد، الاغ خارج از کشتی ماند. نوح هر چه او به سوار شدن در کشتی وادار میکرد ، او سوار نمیشد.
نوح خشمگین شد و گفت: ارْکِبْ یٰا شَیْطٰانُ!
شیطان این سخنان را شنید و خود را در پی الاغ، آویزان نمود و داخل کشتی شد. همین که کشتی به حرکت در آمد و مقداری بر روی آب حرکت کرد، چشم نوح به شیطان افتاد و دید که او در صد کشتی نشسته است . نوح پرسید : چه کسی به تو اجازه داد که سوار شوی؟
شیطان گفت: مگر تو نگفتی سوار شو ای شیطان . سپس گفت: آبی نوح ! تو بر من حق داری و درباره من نیکی کردی، و من می خواهم آن را جبران نمایم.
نوح پرسید : آن خدمت چه بوده است؟شیطان گفت: تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند،اگر این کار را نمی کردی، من حیران بودم به چه وسیله آنها را منحرف و گمراه کنم! تو از این زحمت مرا راحت کردی! نوح که دانست شیطان او را سرزنش می کند، شروع به گریه کرد و بعد از طوفان نیز پانصد سال گریه می کرد. از این رو، او نوح لقب یافت؛ زیرا پیش از آن عبدالجبار نام داشت.
خداوند به نوح وحی کرد که سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آنچه می خواستی بگویی،بگو:
شیطان گفت: از چند خصلت، تو را نهی می کنم:
اول اینکه، از کبر پرهیز کن؛ زیرا اول گناهی که نسبت به خداوند انجام شد، همین کبر بود. چون پروردگار مرا امر کرد برای پدرت؛ آدم سجده کنم،اگر اکبر نمی کردم و سجده می نمودم مرا از عالم ملکوت خارج نمی کردند.
دوم، از حرص دوری گزین؛ زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت؛ آدم، مباح گردانید و از یک درخت، او را نهی کرد. حرص، آدم را واداشت تا از آن درخت خورد.
سوم، هیچ گاه با زن بیگانه و اجنبی خلوت مکن، مگر اینکه شخص ثالثی، با شما باشد. اگر بدون کسی خلوت کنی من در آنجا حاضر می شوم و آنقدر وسوسه می نمایم، تا به زنا وادارت کنم. خداوند به نوح وحی کرد که گفته شیطان را قبول کن.۱
۱. داستان ها و پند ها،ج۲،ص۱۱۸_۱۱۶.
کتاب داستان چهل موضوع ، ص۷۸