sahar

  • خانه 
  • هر‌که‌مقرب‌تر‌است،بلای‌او‌بیشتر‌و‌بزرگتر‌است 

گذر از تاریخ(قوم عاد)

14 دی 1396 توسط مريم ترابي اسبفرشان

قوم عاد
 
 
قوم عاد از نژاد عرب، در جنوب جزیره العرب زندگی می‌کردند. اینان از فرزندان عاد بن عوص بودند که نام جدشان را بر روی قبیله خود گذاشتند. این قوم اندامی درشت داشتند و از نعمت‌های فراوان برخوردار بودند. خداوند حضرت هود(ع) را برای دعوت به توحید به میان آن‌ها فرستاد. عموم قوم در مقابل هود(ع) قرار گرفته، دعوت او را نپذیرفتند و به عذاب الهی دچار شدند.
در قرآن
قرآن کریم از قوم عاد در چندین آیه یاد کرده است که از جمله می‌توان به آیات ۲۱ تا ۲۶ سوره احقاف، آیات ۶۹ تا ۷۴ سوره اعراف، ۴۶ سوره ذاریات، آیه۵۰ سوره هود، آیه ۳۱ سوره مومنون، آیات ۱۳ -۱۵ سوره فصلت، آیه ۲۰ سوره قمر، آیه ۷ سوره الحاقه، آیه ۸ سوره فجر، آیه ۱۵ سوره سجده و آیه ۱۳۰ سوره شعراء اشاره کرد.

نام و زمان
قوم عاد، قومی عرب[۱] از فرزندان عاد بن عوص بن أرم بن سام بن نوح که نام جدشان را بر روی قبیله خود گذاشتند.[۲]

قرآن کریم قوم عاد را بعد از قوم نوح می‌داند[۳] در قرآن تعبیر عاد أُولى‏ نیز وجود دارد: «وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى‏؛ و اوست كه قوم عاد نخستين را هلاک كرد»[۴] عاد اولی، همان قوم حضرت هود بوده‌اند[۵] که پس از قوم حضرت نوح و قبل از قوم ثمود زندگی می‌کردند.[۶] در نتیجه عاد دومی نیز وجود داشته و برخی مفسران عاد دوم را قوم ثموددانسته‌اند.[۷]

مکان زندگی
قرآن مکان زندگی قوم عاد را با نام احقاف معرفی می‌کند: «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقاف؛ برادر قوم عاد را ياد كن، هنگامى كه قومش را در سرزمين احقاف بيم داد».[۸] احقاف به معنای شن‌هاى روان است كه بر اثر وزش باد در بيابان‌ها به صورت كج و معوج روى هم انباشته مى‌‏شوند، و سرزمين قوم عاد را از اين جهت “احقاف” مى‌‏گفتند كه ريگستانى به اين صورت بود[۹]. مفسران، احقاف را سرزمینی در جنوب جزيرة العرب دانسته‌اند.[۱۰] البته در تعیین نقطه دقیق آن اختلاف‌هایی وجود دارد.[۱۱] علامه طباطبایی و طبرسی معتقدند که سرزمین احقاف مکانی بین یمن و عمان است[۱۲] که در حال حاضر به صورت ریگزاری در آمده است.[۱۳] در سوره احقاف که غرض از آن انذار بر عذاب الیممشركين است[۱۴] گوشه‏‌اى از داستان قوم عاد به عنوان نمونه‌ای از مشرکان عذاب شده مطرح شده است و مکارم شیرازی در تفسیر نمونه معتقد است که نام سوره احقاف نیز بر گرفته از داستان قوم عاد و محل زندگی آنهاست[۱۵].

خصوصیات ظاهری
قرآن کریم در توصیف ظاهری قوم عاد عنوان کرده است که آنها بلند قامت چون درخت خرما،[۱۶] بسیار فربه و درشت هیكل [۱۷] بوده‌اند. امام باقر(ع) نیز در ذیل حدیثی قوم عاد را چنین توصیف می‌کند: «آنها به اندازه نخل‌هاى بلند بودند و كوه را ويران می‌كردند».[۱۸] در روایتی از امام صادق (ع) نیز به بلندی قامت آنان اشاره شده و آنان را به بلندی درخت نخل دانسته است. در منابع دیگر نیز گفته شده است که مردمان عاد بسیار بلند قد بوده‌اند. شیخ طوسی در کتاب التبیان، برخی از این گفته‌ها را گزارش می‌دهد. در روایات نیز آمده است که بلندترین فرد ایشان قامتش ۱۰۰ ذراع و كوتاهترین ۷۰ ذراع بود[۱۹]. این مطالب نیز اختلاف‌های بسیاری با هم دارند مثلا در قولی دیگر آنان را 12 ذراع (حدود 6) متر دانسته است.

تمدن و زندگی
برخی از مفسران معتقدند که از ظاهر آیات قرآن در خصوص قوم عاد می‌توان نتیجه گرفت که این قوم برای خود تمدنی داشته و مردمی مترقی بوده‌اند، همچنین آنها دارای شهرهایی آباد و سرزمینی حاصلخیز و پوشیده از باغ‌ها و نخلستان‌ها و زراعت‌ها بوده‌اند. در وصف شهر ارم یکی از شهرهای آنان در آیه ۸ سوره فجر آمده است:«الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ (شهری) كه در هیچ سرزمینی مثل آن ساخته نشده بود.»[۲۰]

قوم عاد دارای کشاورزی و درختان نخل بسیار بودند و خانه‌های سنگی بزرگی برای خود ساختند.[۲۱]

عقاید و عملکرد
قوم عاد خدایان متعدد را می‌پرستیدند،[۲۲] آنها در هر مرحله‌ای برای خود بتی به عنوان سرگرمی می‌ساختند و در زیر زمین مخزن‌های آب درست می‌كردند به امید اینكه جاودانه خواهند بود.[۲۳] حضرت هود برای هدایت آنان مبعوث شد.[۲۴] قرآن از هود(ع) تعبير به برادر قوم عاد می‌كند.[۲۵] علت این تعبیر این است که حضرت هود از قوم عاد بود.[۲۶]علامه طباطبایی معتقد است که احتمال دارد كه قوم عاد غیر از هود (ع)، پیغمبران دیگری نیز داشته‌اند كه قبل از هود و بعد از جناب نوح (ع) در بین آنان مبعوث شده باشد ولی قرآن كریم نام آنان را نبرده باشد و لیكن سیاق آیات با این احتمال مساعد نیست.[۲۷]

مفسران معتقدند بر اساس آیه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»[۲۸] می‌توان نتیجه گرفت که قوم عاد گرفتار سه خصلتِ انكار آیات الهی، نافرمانی انبیاء و اطاعت كردن از جباران بودند. در واقع آنها از دستورات هر جبار و زورگوی عنیدی پیروی می‌كردند و همین گوش به فرمان جباران بودن، آنان را از پیروی هود(ع) و پذیرفتن دعوتش باز داشت. خداوند در ادامه توصیف قوم عاد در سوره احقاف عنوان کرده است «وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یوْمَ الْقِیامَةِ» یعنی به خاطر آن سه خصلت نكوهیده، لعنت در همین دنیا و در قیامت دنبال‌شان كرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق این لعن همان، عذابی بود كه آن قدر تعقیب‌شان كرد تا به آنها رسید و نابودشان کرد.[۲۹]

عذاب الهی
قرآن در ذیل آیات متعددی گفتگوهای میان حضرت هود و قوم عاد را نقل می‌کند.[۳۰] قوم عاد دچار خشکسالی گشته و برای مدت طولانی بر آن‌ها باران نبارید.[۳۱] حضرت هود، به آن‌ها وعده داد که اگر توبه کنند خشکسالی از بین خواهد رفت و حتی بر قدرت آن ها نیز افزوده خواهد شد.[۳۲] با این حال، قوم عاد، دعوت هود را نپذیرفت.[۳۳]

مردم عاد ابر بزرگی را از دور در آسمان دیدند و گمان کردند ابری باران‌زا است در حالی که ابر عذاب بود.[۳۴] در نهایت هفت شب و هشت روز پی در پی بر قوم عاد عذاب نازل شد.[۳۵]

پس از نابودی قوم عاد، هود به همراه دیگر مومنان سرزمین خود را ترک کرده و به مکه رفتند.[۳۶]

پانویس
پرش به بالا↑ البداية و النهاية، ۱۴۰۷ق، ج۲،‌ص۱۵۶.
پرش به بالا↑ فخر رازی، مفاتيح الغيب، ۱۴۲۰ق، ج۳۱، ص۱۵۲.
پرش به بالا↑ سوره اعراف، آیه ۶۹ ؛ سوره ذاریات، آیه ۴۶.
پرش به بالا↑ سوره نجم، آیه ۵۰.
پرش به بالا↑ طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ۱۴۱۷ق، ج۱۹، ص۵۰.
پرش به بالا↑ میبدی، كشف الأسرار و عدة الأبرار، ۱۳۷۱ش، ج۵، ص۵۳۲.
پرش به بالا↑ میبدی، كشف الأسرار و عدة الأبرار، ۱۳۷۱ش، ج۶، ص۴۳۵.
پرش به بالا↑ سوره احقاف، آیه۲۱.
پرش به بالا↑ مکارم، تفسیر نمونه، ۱۳۷۱، ج۲۱، ص۲۹۲.
پرش به بالا↑ قرشی، قاموس قرآن، ۱۳۷۱ش، ج۵، ص۶۵.
پرش به بالا↑ طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ۱۴۱۷ق، ج۱۸، ص۲۱۰.
پرش به بالا↑ طباطبائی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴، ج۱۰، ص ۴۵۶؛ طبرسی، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج ۱۸، ص۲۱۸.
پرش به بالا↑ ندایی، تاریخ انبیاء، ۱۳۸۹، ص۵۵.
پرش به بالا↑ طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴، ج۱۸، ص۲۸۳.
پرش به بالا↑ مکارم، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴، ج۲۱، ۲۹۵.
پرش به بالا↑ سوره قمر، آیه ۲۰؛ سوره الحاقه، آیه ۷.
پرش به بالا↑ سوره اعراف، آیه ۶۹.
پرش به بالا↑ شیخ طوسی، التبيان في تفسير القرآن، ج۴، ص۴۴۵.
پرش به بالا↑ جزایری، النور المبين،۱۳۸۱ق، ص۱۳۵.
پرش به بالا↑ طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴ش، ج۱۰، ص۴۵۶؛ مکارم، تفسیر نمونه، ۱۳۷۱ش، ج۲۶، ص۴۵۲.
پرش به بالا↑ قمی، ۱۴۰۴ق، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۲۹.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیه ۵۳.
پرش به بالا↑ طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴ش، ج۱۰، ص۴۵۷؛ طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ۱۳۵۲ش، ج۲۳، ص: ۱۵: مکارم، تفسیر نمونه، ج۶، ۲۲۶-۲۳۲.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیه ۵۰.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیه ۵۰.
پرش به بالا↑ طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ۱۴۱۷ق، ج۱۰، ص۲۹۸.
پرش به بالا↑ طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴ش، ج۱۰، ص۴۵۳.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیه ۵۹.
پرش به بالا↑ طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴ش، ج۱۰، ص۴۵۳؛ مکارم، تفسیر نمونه، ۱۳۷۱ش، ج۹، ص۱۴۳-۱۴۴.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیات ۵۰- ۵۷.
پرش به بالا↑ قمی، تفسير القمي، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۳۲۹.
پرش به بالا↑ سوره هود،‌آیه ۵۲.
پرش به بالا↑ سوره هود، آیه ۵۳.
پرش به بالا↑ سوره احقاف، سوره ۲۴.
پرش به بالا↑ سوره حاقه، آیه ۷.
پرش به بالا↑ عوتبى صحارى‏، الأنساب، ۱۴۲۷، ج۱، ص۷۱.
 
منابع
ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.
جزایری، نعمت‌الله بن عبدالله، النور المبين فی قصص الأنبياء و المرسلين (قصص قرآن)؛ به ضمیمه زندگانی چهارده معصوم (ع)، مصحح:سیاح، احمد، مترجم:مشایخ، فاطمه، تهران، ١٣٨١ق.
شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیرعاملی، احمد، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی‌تا.
طباطبائی، سید محمد حسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، ۱۴۱۷ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی‏، محمد جواد، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش.
طباطبايى، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان‏، مترجم: موسوى، محمد باقر، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم،نوبت چاپ: ۵، ۱۳۷۴ق.
طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ترجمه: حسین نوری و محمد مفتح، تهران، نشر فراهانی، ۱۳۵۲ش.
عوتبى صحارى‏، الأنساب‏، مصحح: نص، محمد احسان‏، سلطنة عمان (وزارة التراث القومي و الثقافة)، مسقط، ۱۴۲۷ق.
فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۲۰ق.
قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، ۱۳۷۱ش.
قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب،‏ دار الکتاب، قم، چاپ سوم، ۱۴۰۴ق.
مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۴ش.
میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق: حکمت‏، علی اصغر، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، ۱۳۷۱ش.
ندایی، فرامرز، تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، تهران، انتشارات اروند و سما، ۱۳۸۹ش.

 نظر دهید »

سخنان دارمیه درباره مولا علیّ علیه السلام در مجلس معاوی

14 دی 1396 توسط مريم ترابي اسبفرشان


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 

دارمیه یکی از زنان فاضل و خردمندِ زمان امیرالمؤمنین علیه ‏السلام به شمار می‏آید. او زبانی فصیح و بلیغ و در مناظره بسیار قوی، و در ولا و دوستی حضرت علی علیه‏ السلام بسیار صادق و ثابت قدم بود. او در مجلسی با معاویه با صداقت و صراحت از مقام والای امیرالمؤمنین علیه ‏السلام سخن گفت.

سهل بن ابی سهل تمیمی از پدرش نقل می‏کند:

معاویه در سفری که به حج رفت از دارمیه که از قبیله «بنی کنانه» و در حجون سکونت داشت، جویا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً دستور داد او را احضار نمایند.

دارمیه زنی سیاه چهره و فربه بود، هنگامی که به مجلس معاویه وارد شد. معاویه از او پرسید: ای دختر حام، حالت چطور است؟ دارمیه گفت: ای معاویه، اگر به قصد عیب‏گویی مرا دختر حام خطاب کردی، بدان که من از فرزندان حام نیستم بلکه از قبیله بنی کنانه‏ ام.

معاویه گفت: راست گفتی، حال می‏دانی برای چه تو را احضار کرده ‏ام؟
دارمیه گفت: «لا یعلم الغیب الاّ اللَّه؛ جز خدا کسی غیب نمی‏داند

معاویه در توجیه احضار او گفت: تو را برای این خواستم که از خودت بشنوم برای چه علی بن ابی طالب را دوست داشته و بغض و دشمنی مرا در دل داری، و او را ولی و امام خود دانسته اما مرا دشمن خود می‏پنداری؟

دارمیه ابتدا عذر خواست اما با اصرار معاویه گفت: حال که مرا از گفتن آن معاف نمی‏داری، پس بدان

⚫️ من از این جهت علی‏ علیه ‏السلام را دوست می‏دارم که او در حق رعایا و ملت خود به عدالت رفتار می‏کرد، و بیت‏ المال را به مساوات تقسیم می‏نمود؛

⚫️و تو را از این جهت دشمن می‏دارم که با کسی به جنگ برخاستی که در ولایت و حکومت‏داری از هر حیث از تو سزاوارتر بود و چیزی که حق تو نبود، بدان دست دراز کردی

⚫️و دوستی و تولّای من نسبت به علی ‏علیه ‏السلام از این جهت است که اولاً رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به طور رسمی ولی و پیشوای مؤمنان قرار داد و در ثانی او مساکین و فقرا را دوست می‏داشت و اهل دین را بزرگ می‏شمرد از این جهت او را ولی خود قرار دادم

⚫️اما دشمنی من با تو از این جهت است که خونریزی پیشه توست و در قضاوت ستم می‏کنی و از روی هوا و هوس حکم می‏نمایی

گفت: حال تعریف کن، آیا هرگز علی را دیده ‏ای؟

دارمیه گفت: آری به خدا سوگند، او را دیده ‏ام.

معاویه گفت: او را چگونه دیدی؟

دارمیه گفت: به خدا سوگند او را در حالی دیدم که فریفته ملک و سلطنت نشد، و هیچ گاه نعمت و راحتی، سرگرم و غافلش نکرد، چنان که تو را مشغول و غافل نموده است.

معاویه گفت: آیا کلام و سخنی از علی شنیده ‏ای؟

دارمیه گفت: نعم، و اللَّه فکان یجلو القلب من العَمی کما یجلو الزِّیت صَدأ الطست؛

آری، به خدا قسم کلام علی علیه‌السلام ‏السلام دل‏های کور را جلا می‏داد، همان گونه که روغن زیتون، تشت زنگار گرفته را جلا می‏دهد

معاویه گفت: راست گفتی او چنین بود، حال بگو آیا حاجت و نیازی داری؟
دارمیه گفت: اگر نیازم را بگویم، آیا برآورده می‏کنی؟
معاویه گفت: آری. دارمیه گفت: یک صد شتر سرخ مو، با یک شتر نر به همراه غلامانی که آنها را رسیدگی کنند و تیمار نمایند.
معاویه گفت: برای چه کاری این همه شتر می‏خواهی؟
دارمیه گفت: می‏خواهم از شیر آنها کودکان را تغذیه نمایم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدین وسیله کسب مکارم اخلاق نمایم و بین عشایر صلح و دوستی برقرار کنم.

معاویه گفت: اگر این تعداد شترها را به تو بدهم، آیا در نظر تو منزلت من چون علی بن ابی طالب خواهد بود؟

دارمیه گفت: «سبحان اللَّه أو دونه؛ پاک و منزه است خدا که اگر مقام و منزلتی کمتر از علی هم بخواهی، باز هم نزد من نخواهی دید

سپس معاویه این شعر را سرود:

اذ لم أعُد بِالحلم مِنی علیکم فَمَن ذا الذی بعدی یؤمَّل للِحلمِ خُذِیها هنیئاً و اذکری فِعلَ ماجِد جزاکِ علی حَربِ العِدواةِ بالسِّلمِ
اگر من با شما حلم و بردباری نکنم، پس از من چه کسی است که به این صفت نامیده شود؟ این هدیه (شتران) را بگیر و گوارایت باد و رفتار پسندیده مرا به یاد داشته باش که تو را با وجود خصومت و دشمنی، پاداش صلح و آشتی دادم

 

آن گاه معاویه به دارمیه گفت: بدان، به خدا قسم، اگر علی زنده بود یکی از این شتران را به تو نمی‏داد.

دارمیه گفت: «لا واللَّه و لا وبرةً واحدة من مال المسلمین؛ نه، به خدا سوگند او حتی یک تار موی اینها را از مال مسلمانان به من نمی‏داد.

این جریان را شهید مطهری در بیست گفتار به صورت خلاصه آورده، کامل آن در عقد الفرید، ج 2، ص113 تا 111

 

 

برچسب ها : داستان کوتاه, داستان پند آموزو قرآني داستان هاي پندآموز, داستان مذهبي, حکایات خواندنی, حکایات نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام علی (علیه سلام) ,  داستان های پندآموز ,  داستان و قصه های چهارده معصوم ,  حکایت و داستان امامان و پیامبران ,  داستان و حکایت دارمیه درباره علیّ علیه السلام ,

 نظر دهید »

"خضر؛ شیعه حضرت علی"

14 دی 1396 توسط مريم ترابي اسبفرشان

“خضر؛ شیعه حضرت علی”
بسم الله الرحمن الرحیم

 


اعمش می‌گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم می‌داد و می‌گفت:‌ به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب می‌داد و می‌گفت:

«به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید، به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!»

نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟

گفت: روزی مردی به من گفت:‌«ای کنیز تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟»

گفتم: آری.

گفت: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن راست می‌گوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او برگردان»

سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟

گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه السّلام می‌باشم.

بحار الأنوار (ط – بیروت)، جلد ‏۴۲، صفحه:۹

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 

برچسب ها : داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان, داستان مذهبی و دینی داستان کوتاه قرآنی, قصه های دینی و مذهبی نویسنده : سعید | موضوع : داستان های پیامبران ,  داستان های امام علی (علیه سلام) ,  داستان و قصه های چهارده معصوم ,  حکایت و داستان امامان و پیامبران ,  حضرت “خضر؛ شیعه حضرت علی" ,

 نظر دهید »

امیرالمؤمنین علیه السلام و علاء بن زیاء

14 دی 1396 توسط مريم ترابي اسبفرشان

امیرالمؤمنین علیه السلام و علاء بن زیاء
بسم الله الرحمن الرحیم

 

در نهج البلاغه نقل شده است امیر المؤمنین (ع) در زمان حکومت خود، به عیادت علاء بن زیاد می رود. او شخص ثروتمندی بود و در زمان خلافت عمر، از طرف ابو موسی اشعری در قسمتی از بحرین حکومت می کرد. به گوش خلیفه دوم رسیده بود که فرمانداران او اموال بیت المال و ثروت مردم را چپاول می کنند. ازاین رو، روزی آنان را به مدینه احضار کرد و از جمله آنها همین علاء بن زیاد حارثی بود که قبل از رفتن به نزد خلیفه، از یکی از غلامان او پرسید که خلیفه (عمر) چه افرادی را می پسندد؟ گفت: هر چه لباس های تو کهنه تر و مندرس تر باشد، خلیفه بهتر می پسندد. ایشان هم چنین لباسی را پوشید و به مجلسی که بقیه فرمانداران بودند، وارد شد. نگاه عمر به علاء افتاد و او نظرش را بیشتر به خود جلب کرد. آبگوشت شتر نیز تهیه شده بود که چون فرمانداران به غذاهای اشرافی عادت کرده بودند، نمی توانستند از آن بخورند؛ ولی علاء بن زیاد در حضور خلیفه دوم غذا را با اشتها و میل تمام خورد. از این جهت او باعث جلب نظر خلیفه واقع شد و می گویند عمر او را صدا زد و سؤالاتی از او کرد، از جمله گفت هزینه زندگی تو ماهیانه چقدر است؟ وقتی گفت فلان مقدار، خلیفه گفت: زیاد است، و بعد از آن به جز علاء دیگر فرمانداران را عزل کرد. حالا همین شخص در زمان امیر المؤمنین (ع)، یکی از افراد ثروتمند بود که وقتی مریض شد، آن حضرت به عیادتش رفت. دید خانه بزرگ و پروسعتی دارد به او فرمودند: ما کنت تصنع بسعة هذه الدار، و انت الیها فی الآخرة کنت احوج؟ بلی و ان شئت بلغت بها الآخرة، تقری فیها الضیف و تصل فیها الرّحم، و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا انت قد بلغت بها الآخرة؛ با چنین دولت سرایی عظیم، در دنیا چه می کنی؟ و حال آنکه تو به آن در جهان آخرت بسی نیازمندتری. اگر پنداشتی که با چنین کاخ پهناوری به عرصه فراخ و شکوهمند آخرت واصل خواهی شد، پس در خانه را بگشای و مقدم میهمان را عزیز دار (فقرا را میهمان کن) و با خویشان و نزدیکان در آن صله رحم نما و از این خانه، حقوق دینی و زکات اسلامی را که واجب است به کسانی که مستحق و نیازمندند، ادا کن که اگر چنین کنی، به آن سرای جاویدان رسیده ای.

در این ملاقات علی (ع) سخنان بسیار جالبی را به علاء بن زیاد به عنوان یک مسئول حکومتی تذکر داد که هشدار و سرمشقی است برای همه کسانی که از زندگی گسترده و خانه وسیع برخوردارند و کسب و کارشان رونق دارد و درآمدشان زیاد است.

چنین افرادی اگر بخواهند وظیفه دینی و اجتماعی خود را در مقابل خدا و مردم انجام داده باشند لازم است از خانه بزرگ خود به نفع مردم، به خصوص طبقات کم درآمد و محروم جامعه، استفاده کنند و با میهمانی فقرا و نیازمندان و رسیدگی به وضع معیشتی آنها، که چه بسا اجاره نشین اند و یا در کلبه محقری زندگی می کنند، دین خود را در برابر آنها ادا کنند و با اطعام و اکرام خویشان و اقوام خود در آن خانه، به صله رحم بپردازند و محل سکونت خود را جای رسیدگی به افراد کم درآمد جامعه و پرداخت حق و حقوق آنها، ادای حقوق واجب شرعی از قبیل زکات و خمس و. .. انجام تکالیف شرعی (نماز، روزه، عبادت) قرار دهند، نه اینکه بهترین خانه و ماشین و امکانات را داشته باشند و توجهی به همسایگان و نیازمندان جامعه و عبادت و بندگی خدا و قرائت قرآن و نماز و روزه، نداشته باشند.

منبع : اخلاق ايزدى بيست گفتار اخلاقى -عرفانى، ص 194
 
 
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
 
 

 


برچسب ها : داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان, داستان مذهبی و دینی داستان کوتاه قرآنی, قصه های دینی و مذهبی قصه قرآنی داستان کوتاه مذهبی نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام علی (علیه سلام) ,  داستان و قصه های چهارده معصوم ,  حکایت و داستان امامان و پیامبران 

 نظر دهید »

حکایتی از عبد الله بن عمر

14 دی 1396 توسط مريم ترابي اسبفرشان


  

  بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 

 

ﭼﻮﻥ ﺣﺠﺎﺝ ﺑﻦ ﻳﻮﺳﻒ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﺭ ﻛﺸﻴﺪ، ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﭘﻴﺶ ﺣﺠﺎﺝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﻚ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ: ( (ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻟﻢ ﻳﻌﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻣﺎﺕ ﻣﻴﺘﻪ ﺟﺎﻫﻠﻴﻪ) ): (ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻥ ﺟﺎﻫﻠﻴﺖ ﺍﺳﺖ) ﺣﺠﺎﺝ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺘﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻦ،

ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍﺀ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ ﺣﺠﺎﺝ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻨﻰ ﻋﺪﻯ ﻣﮕﺮ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﺖ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻭ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻜﺮﺩﻯ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻣﺪﻩ ﺣﺪﻳﺚ: ( (ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻟﻢ ﻳﻌﺮﻑ… ) ) ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻰ، ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻦ ﺣﺪﻳﺚ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭼﻮﺑﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺁﻧﺴﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ.
-ﻣﺪﺭﻙ: ﺍﻟﻜﻨﻰ ﻭ ﺍﻟﺎﻟﻘﺎﺏ ﺗﺎﻟﻴﻒ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻋﺒﺎﺱ ﻗﻤﻰ

ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ، ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻧﻤﻮﺩ، ﻭﻯ ﺷﺨﺼﻰ ﺿﻌﻴﻒ ﺍﻟﻨﻔﺲ ﻭ ﻋﻮﺍﻣ ﻔﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ، با ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻜﺮﺩ ﻭﻟﻰ ﺑا ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﻳﺰﻳﺪ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﻧﺸﻜﺴﺖ، ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 73 ﻳﺎ 74 ﻫﺠﺮﻯ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ.
-قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 

 

برچسب ها : داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان, داستان مذهبی و دینی داستان کوتاه قرآنی, قصه های دینی و مذهبی نویسنده : سعید | موضوع : داستان های قرآنی ,  داستان های امام علی (علیه سلام) ,  داستان حجاج بن‌یوسف ,  مطالبی برای منبر

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

sahar

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس